، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

نمایشگاه

اروین جون یه چند روزی بود که بابا شب و روز یه عالمه کار داشت حتی اونقد درگیر کار شده بود که دو روز ما خونه بودیم اما شمارو ندیده بود چون صبح زود میرفت و شما خواب بودی و شب هم که بر می گشت دیر وقت بود و شما باز هم خوابت برده بود.تو این روزا فقط درگیر کار های نمایشگاه و افتتاح شرکت شده عزیزم.   این هم چند تا عکس از نمایشگاه کیفییت و استاندارد که تو فرش گیلان بود.من و شما هم غروب که میشد میرفتیم وبه اقای پدر یه سری میزدیم ونمایشگاه که تموم میشد با هم بر میگشتیم خونه ...
23 مهر 1392

دوست داشتن ساده است وباور کردنش سخت...تو ساده باور کن که سخت دوستت دارم پسرم.

آروین جونم به مناسبت در اومدن اولین مرواریدت تصمیم گرفتم که برات اش درست کنم . اول فکر کردم یه مهمونی کوچیک بگیرم و یه چندتایی هم مهمون دعوت کنم اما بعد دیدم حالا که شما اینهمه شیطون شدی دست تنها نمیتونم از پس تمام کارها بر بیام واسه همین تصمیم که دوتایی بریم خونه مامانی اینا یعنی لاهیجان تا اونجا با کمک مامانی واست آش درست کنیم و بدیم به کسایی که دوسشون داریم. . .البته تمام زحمت درست کردن آش با مامانی بود و من هم گیفت های دندونی شمارو آماده کردم شما هم تا دلت خواست شیطونی کردی و حسابی همه رو خسته میکردی. این هم چند تا عکس از میز دندونی اروین خان البته تنها مهمون اون روز عمه زهرا بود یعنی عمه من که یه دست بلوز و شلوار واسه شما کادو اور...
9 مهر 1392

تولد علیرضا. . .

5مهر 92 تولد علیرضا تو این تولد سورنا و علیرضا تا دلتون بخواد شیطونی کردن اونقد که همه از این که به این تولد رفتیم پشیمون شده بودیم البته شما رو هم اگه بغل نمیکردم دسته کمی از اون دوتا ورووجک نداشتی پسر قشنگم. . .به ه ر حال به هر سختی که بود به خیر گذشت و همه صحیح و سالم برگشتیم خونه. . . ...
9 مهر 1392

بدون عنوان

آروین گلم مامانی بعد از یکی دو روز بیقراری حالا دیگه خوب خوبه شدی و بحران دندون و هم پشت سر گذاشتی عزیزم.هر چند که دو شب اصلا نتونستی بخوابی و مامان یه کمی بهت استامینوفن دادم اما حالا دیگه بهتر شدی. . .این عکس ها رو هم بعد از در اومدن اولین مرواریدت ازت گرفتم پسرم . . . میدونی که توی چشمای تو رنگین کمون و میشه دید. . .   ...
1 مهر 1392
1